یه روز مثل یه چیکه بارون از کنارم گذشتی
اون روز هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز تشنه می مونم
و هر لحظه ارزوی تو رو می کنم.
تند وتند تقویم را ورق میزنم!به دنبال تاریخ آن روز عزیز!
اما پیدایش نمی کنم!خدایا مگر می شود؟
ما هر دو با هم آن روز را آن روز عزیز را توی
دفتر خاطرات مشترک دلمان علامت زدیم و تو!
خود خود تو با همان دستخط همیشگیت
بالای صفحه نوشتی مهم!
نه خدایا!چطور ممکن است؟؟؟
همه ی عمر تمام تقویم ها را ورق می زنم!
فقط برای رسیدن به آن تاریخ.....
و هیچ وقت نمی فهمم که تو آن صفحه را چقدر
بی رحمانه به دل آتش سپردی!
هیچ وقت....
نوشته شده در سه شنبه 89/2/28ساعت 12:56 صبح  توسط محمدبرقی مهر
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ